ژوزف گوبلز,سخنرانی بی همتا
ژوزف تقریبا 160 سانتیمتر قد داشت ، به دنبال عمل جراحی که در دوران کودکی برای اصلاح استخوانهای پایش صورت گرفته بود ، شدیدا میلنگید و از کفشهای طبی مخصوصی بهره می برد. اندکی قبل از آغاز جنگ هجهانی اول ، وی جهت ورود به ارتش آلمان اقدام نمود ، اما به دلایل مذکور و همچنین کجی مادرزادی و دفورماسیون استخوان پایش در ارتش به خدمت گرفته نشد. به دنبال این شکست ژوزف خودش را به مدت دوروز در اتاق حبس نمود و از خروج امتنا می ورزید.
دوران جوانی
جنگ جهانی اول به پایان رسید و عدم پذیرش در ارتش ، ضعف بدنی و احساس ننگی که گوبلز مانند بسیاری از مردم آلمان از پذیرش معاهده "ورسای" حس میکرد ، باعث شد که وی برای چندین سال تبدیل به مردی منزوی شود.
اندکی بعد ، ژوزف تا حدودی خود را بازیافت و به خواست والدینش در بانکی مشغول به کار شد و بدلیل روابط عمومی خوب و قدرت کلامش در این کار موفق بود . کار در بانک ، تجربه خوبی برای ژوزف جوان به همراه داشت. او در اوایل دهه 1920 به حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان (حزب نازی) پیوست. در همان ایام هم بود که برای اولین بار با پیشوای خود ، آدولف هیتلر ملاقات نمود. این ملاقات برای او که جوانی جاه طلب بود ، بسیار هیجان انگیز ، محرک و تاثیر گذار بود . ژوزف در گوشه ای از دفترچه خاطرات خود ، ملاقاتش را با هیتلر اینگونه توصیف کرده است:
" مانند یک دوست قدیمی با من دست داد و احوال پرسی کرد. چشمان درشت و آبی رنگش مانند ستارگان آسمان شب میدرخشید ، این مرد به راستی لیاقت پادشاهی را دارد."
آغاز فعالیت سیاسی
گوبلز همواره هیتلر را تحسین میکرد و اورا الگوی خود می دانست. در برگی از دفترچه خاطرات وی در ملاقات دومش با هیتلر اینگونه میخوانیم:
"هیتلر حضور دارد. با وجود او هیجانی عجیب در خود حس میکنم. و مانند دوستی قدیمی با من برخورد میکند و هوای من را دارد. نمیتوانم بیان کنم که تا چه اندازه اورا تحسین میکنم. دوست خوبی میتواند برای من باشد! و آنگاه که صحبت میکند ، چقدر احساس کوچک بودن میکنم. عکسش را با امضا به من هدیه میدهد. هایل هیتلر! میخواهم میشه در کنار او باشم. او بی نظیر است! صحبتهای هیتلر مانند کلام الهی است."
هیتلر نیز پس از اینکه استعداد گوبلز را در نویسندگی و سخنوری کشف کرد ، اوراتحسین مینمود و قدرت کنترل ذهن و افکار عمومی او را میدید. آنها هر دو به خوبی قدرت تبلیغات و پروپاگاندا را میشناختند و این همانندی و هماهنگی عقایدشان ، موجب دوستی گرمی بین انها شد ، دوستی که تا پایان عمر ادامه داشت.
در آن سالها ، عمده سخنرانی ها و بیانیه های حزب یا توسط شخص ادولف هیتلر به مردم ابلاغ میگشت و یا گوبلز این وظیفه را بر عهده میگرفت. این دو دوست و همکار در کنار هم به مبارزه تبلیغاتی پرداخته و روز به روز ارزشهای نازیسم را بیشتر در میان مردم نهادینه میکردند. هیتلر که از طرفی دیگر قدرت سخنوری و بیان گوبلز را میدید و از طرفی دیگر هر روز بیشتر از دیروز به وفاداری وی پی میبرد ، او را بعنوان سخنگوی حزب و مروج عقاید نازیسم در شهر برلین برگزید ، وظیفه خطیری که گوبلز به مراتب بهتر از هرکسی میتوانست از پس آن بر بیاید.
سال 1927 بود که دکتر گوبلز سردبیر ماهنامه رسمی ناسیونال سوسیالیسم آلمان به نام "Der Angriff" که خودش نیز آنرا تاسیس کرده بود شد و تکلیف گسترش عقاید نازیسم در عرصه مطبوعات را برعهده او گماشته شد.
همانطور که چندی قبل وظیفه ترویج اعتقادات نازیسمی را در میان توده مردم برلین پذیرفته بود. سیاستهای تبلیغاتی وی عمدتا صریح بود: "پروپاگاندا آن است که حاصلش موفقیت کامل باشد و هرگونه عل مشابهی که حاصلی جز این داشته باشد ، دیگر پروپاگاندا نیست!" که این حرف صراحت کامل گوبلز را می رساند.
گوبلز سخنگوی محبوب هیتلر بود ، تنها کافی بود که گوبلز چند کلامی را با جمعیت سخن بگوید تا بتواند کنترل افکارشان را به دست بگیرد ، خون ناسیونال سوسیالیستی را در رگهایشان به جریان بیاندازد و آنها را از جای خود کنده و وادار به فریاد زدن ، شعار دادن و در نهایت عمل کند. او در سخنرانیهایش بی رقیب بود. در سال 1928 ، دکتر گوبلز ، هرمان گورینگ و چندی از اعضای حزب نازی در انتخابات رایشتاگ آلمان پیروز شده و به مجلس راه یافته و فرماندار برلین شد.
همچنین دکتر گوبلز هم بعنوان وزیر ومسئول تبلیغات حزب نازی انتخاب شد و به این ترتیب دکتر گوبلز با بهره گیری از کرسی نمایندگی ، بیش از پبش در گسترش عقاید و افکار نازیسم میکوشید.
این اتفاق در انتخابات دوره بعد هم مجداد تکرار شد ، به مراتب موفق تر از دوره پیش. هنگامی که ادولف هیتلر در ژانویه 1933 بعنوان صدر اعظم انتخاب شد ، گوبلز هم به سمت وزیر تبلیغات و تنویر افکار عمومی منصوب شد. دوره جدیدی در زندگانی دکتر آغاز گشت. دوره ای سرشار از فعالیت ها ، تنش ها ، امیدها ، موفقیت ها.
به قدرت رسیدن حزب نازی
در آن زمان آلمان در تب شدید اقتصادی و تورم روزافزون میسوخت.
از اولین اقدامات گوبلز ، تدارکات راهپیمایی بزرگی به مناسبت روز ملی کار ، اول ماه مه ، در سراسر برلین و اکثر آلمان در مدت کوتاهی عملا به دست حزب نازی افتاد. بعد از اینکه بازارها به دست نازیها افتاد ، اقتصاد آلمان در مدت زمان کوتاهی از تورم رهایی یافته و عده کثیری از بیکاری و گرسنگی نجات یافتند. رکود اقتصادی و تورم عملا فروکش کرده بود.
تنها 9 روز بعد از دریافت سمت جدیدش ، یعنی در 10 مه 1933 ، دکتر گوبلز یکی از پیکانهای مهم تبلیغاتی خود را از چله کمان رها ساخت. بیش از 20 هزار کتاب غیر اخلاقی ، ضد دینی ، تاریخ تحریف شده ، همجنسگرایانه ، ضد ناسیونالیسم و... از نویسندگان یهودی و ضد نازیسم و... را از سرتاسر شهر جمع کرد و به همراه خواندن سرود ملی آلمان ، درست در روبه روی درب دانشگاه شهر برلین به کمک مردم سوزانده شدند. دکتر گوبلز سخنرانی خود را در مراسم کتاب سوزان ، این کتاب های فاسد را بدتر از غذاهای فاسد دانست که ذهن بچه ها و مردم آلمان را خراب کرده و به بدنه ی اجتماع و فرهنگ ملی ضربه وارد میکند.
بعنوان وزیر تبلیغات و ارشاد عمومی ، دکتر نفوذ زیادی در مطبوعات ، رادیو ، سینما ، تئاتر ئ البته ذهن مردم داشت. بطوریکه در هردکدام از ارگانهای فوق الذکر شوراهایی تحت عنوان "مجمع رایش" جهت نظارت بر اعمال و وظیفه آنها تشکیل شد. یکی از مهمترین اعمال این هیئتها حفظ ارزشها و فرهنگ آلمان بود. برای مثال یکی از مهمترین اعمال این شوراها ، حفظ موسیقی کلاسیک و ملی آلمان و جلوگیری از انحطاط آن بود.
دکتر گوبلز مانند بسیاری از مردم آلمان ، دل خوشی از یهودیان به دلیل دخالتشان در اقتصاد ، مطبوعات و گسترش افکار ضد ملی گرایانه و... نداشت. از معروفترین گفته های دکتر گوبلز در مورد یهودیان چنین بود:
"نکته ای است که ما به آن توجه چندانی نداریم ، یهودیان به آرامی در تلاش اند که خود را در خیابانهای مملکت پخش کنند و مانند خود ما جلوه کنند. آنها باید شکرگذار باشند که مهمان نوازی مردم آلمان شامل حال انها شده و با آنها طوری رفتار میشود که گویی از ما هستند."
دکتر گوبلز زمانی از یهودی ها خشمگین شد که یک جوان یهودی به نام "هرشل گرینشپان" در نوامبر 1938 در تلافی به خارج کردن خانواده اش از آلمان ، اقدام به تیراندازی به دیپلماتی آلمانی جلوی سفرا آلمان در پاریس نمود که منجر به مرگ آن دیپلمات شد . پس از این واقعه نبردی بزرگ علیه یهودیان ، به رهبری دکتر گوبلز آغاز گشت.
حدود 80 هزار یهودی از آلمان به لهستان مهاجرت کردند و سران یهود که در لهستان قدرت را در دست داشتند پس از خشمگین شدن از این اتفاق ، نظامیان و سیاسیون لهستانی را تحریک به تهدید آلمان کردند ، و بلاخره جنگی رخ داد که دیر یا زود باید به وقوع می پیوست. پس از سال 1940 که هیتلر درگیر جنگ بود نمیتوانست به مراتب بیشتری نسبت به قبل در میان مردم حضور یابد ، دکتر گوبلز ناخواسته سخنگوی اصلی آلمان نازی شد. هنگامی که هاینریش هیملر سعی در تقویت ارتش و گارد محافظتی هیتلر را داشت و هرمان گورینگ ، لوفت وافه را سروسامان میداد ، دکتر مسئول آماده سازی عموم مردم برای جنگ را برعهده گرفت و انصافا هم خوب از پس این وظیفه خطیر برآمد. در طول جنگ جهانی دوم ، دکتر نفقش مهمی در ایجاد کینه نسبت به متفقین در دل مردم ایفا کرد. وی جمله جالبی در مورد قدرت تبیغات دارد:
شما میتوانید زمین ها را مین گذاری کرده و بر روی آنها دژهای نظامی بنا کنید ، اما مهمتر از مین گذاری و بنای استحکامات ، کاشتن مین در ذهن دشمنان است ، که تبلیغات امکان این امر را فراهم میسازد چرا که اگر سربازی از دشمن را به قتل برسانید تنها یک نفر را کشته اید ، اما اگر امید و انگیزه را در دل همان یک نفر بکشید ، در اندک زمان یک لشگر را از کار انداخته اید."
پس از شکست در استالینگراد و عقب نشینی ارتش آلمان ، هیتلر دیگر نتوانست در میان مردم حضور یابد ، گوبلز نیز متوجه این مسئله گشته بود که آلمان ، دیر یا زود شکست سختی را متحمل خواهد شد . کم کم گرد ناامیدی راه خود را به دل وی باز کرد. در برگی از دفتر خاطرات وی در این باره میخوانیم:
" هیچکس نمیتواند ذهن مردم را برای طولانی مدت از حقیقت منحرف کند ، مردم در قلب کشمکشی مرگبار قرار گرفته اند..."
گوبلز خود را تک و تنها بعنوان سخنگوی حزب نازی و پاسخگوی مردم می دید.
از سال 1944 به بعد ، گوبلز لحظه ای آرامش نیافت ، چرا که تنها وی بود که می بایست مردم را همچنان وفادار به آلمان نازی نگه میداشت و البته این مرد بزرگ در این راه از هیچ کاری کوتاهی نکرد.
گوبلز به راستی روانشناسی واقعی بود و به خوبی میدانست که چگونه از این دانش در کار خود بهره گیرد. شاید اگر گوبلزی وجود نداشت ، آلمان نازی بسیار کمتر از این دوام می آورد. سخنان گوبلز خون مردم را به جوش می آورد ، در دل شنونده اش آتشی به پا میکرد و به خستگان از نبرد و هجوم ، امیدی دوباره میداد.
پایان جنگ و مرگ
گوبلز در سال 1944 یکی از آخرین ماموریت های خود ، که رهبری بسیج عمومی مردم جهت مقابله با نیروهای متفقین بود را برعهده گرفت. آخرین ماه های سال 1945 بود و رفته رفته پایان جنگ نزدیک بود. او در دفتر پایان جنگ نزدیک بود. او در دفتر خاطراتش نوشت: "ما تمام تلاشمان را برای صلح انجام داده ایم ... اما نتیجه ای نداشت ... سرنوشت ما رویارویی سختی هاست و این رو ما به استقبال آنها خواهیم رفت."
هنگامی که ارتش سرخ در ماه اوریل 1945 برلین را محاصره کره بود ، هیتلر از دکتر گوبلز و خانواده اش دعوت کرد تا با او در پناهگاه اختصاصیش پناه گیرند. هیتلر در 22 ماه مه اعلام کرد که تا آخرین لحظه در برلین خواهد ماند و به مردمش وفادار خواهد ماند و حتی در صورت لزوم جان خود را در راه دفاع از وطن فدا خواهد کرد. ژوزف گوبلز هم تا پایان در کنار او ماند. سرانجام هیتلر در 30 آوریل اقدام به خود کشی نمود.
وی چندی پیش از این واقعه در وصیت نامه اش ، گوبلز را به عنوان جانشین خود تعیین نموده بود. دکتر بعد از اینکه متوجه شد که بهترین دوستش را از دست داد ، چنین گفت:
" جای تاسف دارد که چنین مرد بزرگی در میان ما نیست ، اما دیگر نمیتوان کاری کرد. همه قوای ما تحلیل رفته و تنها راهی که برای ما باقی مانده ، همان راهی است که پیشوایمان برگزید. من هم از او پیروی خواهم کرد."
او سپس پیوستی به این مضمون ضمیمه وصیتنامه ادولف هیتلر کرد:
" پیشوا قبل از مرگ به من دستور داده بود که برلین را ترک کنم و مسئول تشکیل دولت آینده رایش چهارم باشم . اما من برای اولین بار در تمام عمرم با قاطعیت از اجرای فرمان پیشوا سر باز می زنم و زن و فرزندانم نیز با من هم عقیده اند... برای اولین بار در تمام زندگیم در برابر پیشوا احساس سرخوردگی ، نافرمانی و شرمساری میکنم که قدر و منزلت او و مردمش را دربرابر دشمنانش از دست دادم و نتوانستم وظیفه خودم را در قبال پیشوا و مردمش در بنیانگذاری آینده ای روشن برای ملت و امپراطوری آلمان ادا کنم."
ساعت 8 صبح اولین روز ماه مه 1945 بود که دکتر ژوزف گوبلز همراه شش فرزند و همسرش باشکستن کپسول سیانول اقدام به خودکشی کردند. او کمی قبل از مرگش به افراد تحت فرمانش دستور داده بود که پس از مرگ ، اجساد او و خانواده اش را بسوزانند تا به دست متفقین نیفتد. گفتنی است که هیتلر قبل از مرگش ، به پاس خدمات صادقانه گوبلز و اینکه تا آخرین لحظه با او ماند ، ساعت مچی شخصی خود را به وی تقدیم کرد.